نوریاتو: زنده یاد کاوه گلستان در فاصله سالهای ۱۳۶۷-۶۸ مجموعه عکسهایی را در کردستان ثبت کرد که یکی از آنها تصویر یک کودک قربانی جنگ تحمیلی است.
لیلی گلستان – خواهر زنده یاد کاوه گلستان ـ در یادداشتی کوتاه بر این عکس نوشته است:
«چشمانش سبز است؟ آبی است؟ یا کهربایی؟ نمیدانم. عکس سیاه و سفید است. چشمانش سیاه نیست. قهوهای هم نیست. چرا میگویم چشمانش؟ ما فقط یک چشم را میبینیم. یک چشم با مژههای بلند و برگشته… چشم دیگر باند پیچی شده … اما زخم زیر باند پیداست. نگاه تر وغمگین پسر بچه تارهای دلم را میلرزاند. موهایش؛ موهایش حتمن زرداند.
سمت چپ عکس موهایش را انگار باد بالا برده و در نور زرداند. حالا زرد هم نباشند کمرنگاند . دور سر پسر بچه یک روسری بستهاند. یک روسری با نخهای طلایی. نخها برق میزنند… روسری خواهرش بوده یا روسری مادرش؟ باز دلم میلرزد برای آن مادر…آن مادری که مادر این پسر بچه است.
دهان پسرک چه شکل تلخی دارد. درد دارد ؟ یا از واقعهای که بر او گذشته این چنین به هم فشرده شده. همیشه با دیدن این عکس از حود پرسیدهام که آیا چشمش خوب شده؟ نرسیدم از کاوه بپرسم. کاش بود و جوابم را میداد. این پرسش همیشه با من خواهد بود وهمیشه و همیشه بیجواب…»
کاوه گلستان با آغاز جنگ تحمیلی عراق بر ایران، در قاب تصویر همراه با دیگران، جهان را از جنگ، شهادت و از مصیبتی که بر جنگزدهها میرفت، خبردار میکرد. خودش معتقد بود: «عکسهای تولیدشده در زمان جنگ تحمیلی که عکاسان حرفهیی، آماتور و بسیجی تهیه کردند، یکی از کاملترین و باارزشترین مجموعهی اسناد تاریخی در ایران است».
گلستان عکاس ویژه مجله تایم بود. مدتی با آژانس خبری آسوشیتدپرس کار کرد، سپس به شبکه خبری بیبیسی پیوست و در تهران به کار مشغول شد. سال ۷۰ دوربین فیلمبرداری به دست گرفت و تصویربردار شد. همان سال مستندی ۲۲ دقیقهیی و سفارشی را با عنوان «ثبت حقیقت»، در لندن برای کانال چهار انگلیس مونتاژ کرد. او در این مستند، پای صحبت چند روزنامهنگار ایرانی زمان انقلاب نشست. پس از دو سال بار دیگر به ایران آمد و ماندگار شد.
دعوت به تدریس در دانشگاههای آزاد را پذیرفت و سالها تجربههایش را به نسل علاقهمند جوان منتقل کرد.
کاوه گلستان با شروع حمله متجاوزان آمریکایی و انگلیسی به عراق، با یک گروه خبری شامل خبرنگار بیبیسی در ایران، تهیهکننده، مترجم و یک راهنمای کرد، به کردستان عراق رفت.
سیزدهم فروردینماه، دوم آوریل، عراق ـ کردستان ـ کفری، آن گونه که میگویند: اتومبیل توقف میکند، تهیهکننده نفر اولی است که پیاده میشود، نخستین قدم او با انفجار همراه است و از دست دادن پاهایش، کاوه گلستان که گمان میکند شلیک خمپاره است، میدود تا پناه بگیرد، او هم روی مین میرود و بلافاصله کشته میشود.