نوریاتو: کاوه گلستان در سالهای ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۶ سه مجموعه عکس «روسپی»، «کارگر» و «مجنون» را تهیه کرد. گرفتن ۶۱ عکس مجموعه «روسپی» حدود یک سال و نیم به طول انجامید که بیشتر این زمان صرف برقرار کردن ارتباط با ساکنان «شهر نو» شد. نخستین بار بخشی از این عکسها در سه مقاله پیدرپی در روزنامه آیندگان با عنوان «قلعه در نگاهی دیگر» در شهریور ۱۳۵۶ به چاپ رسید.
کاوه گلستان که بدون مجوز عکاسی وارد این منطقه شده بود، هنگامه گلستان در گفت و گو با کارنما می گوید «کاوه به بهانه گرفتن عکس پرسنلی برای کلاسهای سوادآموزی و از راه مددکارهای اجتماعی بود که توانست از ساکنان این محل عکاسی کند.»
رد پای این ارتباط را در مقالههایش و به خصوص مصاحبه با ستاره فرمانفرماییان، بنیانگذار «مدرسه عالی مددکاری اجتماعی» می توان مشاهده کرد. کاوه گلستان با انتشار این مقالهها همچنین نشان داد که این کار برای او دخالتی کنشگرانه در مسائل اجتماعی بوده و او صرفا به دنبال ثبت لحظات و موقعیتها نبوده است.
در سال ۱۳۳۲ و در پی کودتا، «شهر نو» به درخواست فضلالله زاهدی، نخستوزیر وقت و به دستور پلیس موقت محصور شد و قرار بر این شد که همه زنان «ولگرد و پراکنده» در سطح شهر در قلعه متمرکز شوند. در عمل اما از ورود زنان جدید به آن جلوگیری شد. از این زمان و با کشیدن دیوار، این محله به نام “قلعه زاهدی” معروف شد که به اختصار «قلعه» هم گفته میشد.
«مدرسه عالی مددکاری اجتماعی» که از سال ۱۳۳۷ فعالیتش را آغاز کرده بود، تنها نهادی بود که در این زمان به طور جدی به وضعیت زندگی روسپیان شهر نو رسیدگی میکرد. از جمله دستاوردهای این نهاد تحقیق ارزشمندی است که به صورت کتاب و با عنوان «پیرامون روسپیگری در شهر تهران» منتشر شده است. به روایت این کتاب، در سال ۱۲۹۸ شخصی به نام «زال محمد خان»، روسپیانی را که پیش از او در «محله قجرها»ی شهر تهران، جایی خارج از دروازه قزوین، اسکان داشتند به اجبار به منطقهای در جنوب غرب تهران کوچاند که بعدها «شهر نو» نام گرفت. در سال ۱۳۳۲ و در پی کودتا، «شهر نو» به درخواست فضلالله زاهدی، نخستوزیر وقت و به دستور پلیس موقت محصور شد و قرار بر این شد که همه زنان “ولگرد و پراکنده” در سطح شهر در قلعه متمرکز شوند. در عمل اما از ورود زنان جدید به آن جلوگیری شد. از این زمان و با کشیدن دیوار، این محله به نام “قلعه زاهدی” معروف شد که به اختصار “قلعه” هم گفته میشد.
پس پشت این دیوارها، گروهی از افراد جامعه ساکن بودند به شدت آسیبپذیر و رانده از اجتماع؛ در حدود ۱۵۰۰ روسپی، که بعضا کودکانشان را هم باید در کنارشان نگه میداشتند. افرادی که اغلب به دلیل سفتههایی که در بدو ورود از آنها گرفته میشد، وارد چرخه معیوبی میشدند که گریز از آن به دلیل بدهیهای بالا و طرد شدن از سوی جامعه تقریبا ناممکن بود. گتویی که گرچه برای هزاران مشتری مرد محل آمدوشد بود، برای کارگران جنسی زن تنها یک در «ورودی» داشت.
کاوه گلستان با به کار بردن واژه «قفس» در گزارشهایش به خوبی به گرفتاری زنان استثمار شده در این فضا اشاره میکند. نوشتههایش سراسر توصیف رنج و شرایط غیربهداشتی محیط است؛ از مصرف بالای مواد مخدر تا تپههای زباله و جویهای جاری کثافت. در این شرایط که کارگران جنسی محکوم به دیدهنشدن پشت دیوارهای قلعهای محصور بودند، دوربین کاوه گلستان به مثابه آینهای تمام قد در برابر آنها قرار گرفت. چاپ عکسها در روزنامه، کالبدشکافی رنج به حاشیه رانده شدگانی بود که پشت دیوارها محکوم به حذف از وجدان شهروندان بود.
در تلاش دیگری برای بازگرداندن این تصاویر به سطح شهر، این عکسها در اردیبهشت ۱۳۵۷ در دانشگاه تهران به نمایش درآمد که تنها دو هفته تحمل شد و نمایشگاه به سرعت برچیده شد. از آن زمان تا سال ۲۰۱۴ این عکسها به طور رسمی در هیچ کجا نمایش داده نشدند.
در این مجموعه، روسپی نماد زن یا مادر، کارگر نماد مرد یا پدر و مجنون نماد فرزند است
نمایش این آثار در موزه تیت در ادامه برگزاری آن در موزههای بزرگ دنیا، در شهرهای آمستردام، پاریس و رم توسط ولی محلوجی، موسس و مدیرعامل بنیاد باستانشناسی دهه آخر صورت گرفته است. عکسهای این نمایشگاه متنوع اند. در برخی از آنها زنان در فضاهای داخلی، نشسته یا ایستاده با نگاه مستقیم به دوربین خیره شده و در برخی تنها شبحی از آنها را میبینیم که در کوچههای کثیف یا حیاطهای آشفته خانههای شهرنو در حال آمدوشد هستند و انگار سوژه اصلا نمیداند عکسی در کار است. به گفته ولی محلوجی، مدیر بنیاد کاوه گلستان، کاوه عکسها را غیر از رپرتاژ هنری، یک کار پرتره هم قلمدا می کرد. ولی همین تنوع به زعم او، که در برخی عکسها زنها احساس راحتی میکنند و در برخی انگار ناراحت و معذب اند و در بعضی حتی خبر ندارند که در عکس حضور دارند، اجازه نمیدهد که سوژه به نشانه تبدیل شود و در نهایت عاملیت با سوژه است. محلوجی میگوید در مجموعههایی که به موزهها از جمله تیت فروخته اند تلاش بر این بوده که این تنوع طیف نمایان باشد.
ولی محلوجی، برگزار کننده این مجموعه و موسس بنیاد «باستان شناسی دهه آخر» این مجموعه را در ارتباط سهگانه «روسپی»، «کارگر» و «مجنون» میبیند. به گفته آقای محلوجی آنچه در یادداشتهای کاوه بیشتر به چشم میآید توجه به مسائل اجتماعی است. از جمله مسئله کوچ از شهرهای کوچک و روستاها به شهرهای بزرگ، فقر و بخشهای مختلف جامعه که به حاشیه رانده شده اند. در این مجموعه، روسپی نماد زن یا مادر، کارگر نماد مرد یا پدر و مجنون نماد فرزند است. نماد خانوادهای در جامعهای که در روند صنعتی شدن، مردمان حاشیهای تولید میکند. مردمی که در جامعهای در حال تحول، از بهره بردن از رفاه و آسایش محروم اند و محکوم به زیست در حاشیه. کاوه گلستان با انتخاب این سوژهها برای عکسهایش فراموش شدگان را به رخ وجدان جامعه شهری در حال توسعه میکشد.
اهمیت دیگر این عکسها در این است که اینها آخرین مستندات از قلعه اند. روزنامه اطلاعات روز ۱۰ بهمن سال ۱۳۵۷ نوشت: «غرب و جنوب تهران دیروز غرق در آتش و خون بود. ۹۰ درصد از ابنیه قلعه شهرنو در آتش سوخت.» اجتماع مردم از حدود ساعت ۵ بعدازظهر در اطراف «قلعه شهرنو» که روزی آنجا را «قلعه خاموشان» و زنانش را ساکنان «محله غم» میگفتند شروع شد. گروهی به زنان قلعه حمله کردند و گروهی مانع از این حمله میشدند. تعدادی از روسپیان در این کشاکش کشته شدند و «روسپی خانه بزرگ شهر» به آتش کشیده شد. آتشسوزی ساعتها در این «محله غم» ادامه داشت و هیچ کس و هیچ دستگاهی در فکر خاموش کردن آن نبود و ماموران آتش نشانی از دخالت برای خاموش کردن این آتش امتناع کردند.
خانهها تخریب و محله از سکنه تخلیه شد. کوچههایی که به گواه شاهدان از بوی تعفن سرشار بود و تپههای آشغال و لوازم قدیمی خانهها همه در آتش سوخت. جای آن “پارک رازی” را ساختند تا در روزگار جدید شهر، جایی برای محلهای «بدنام» وجود نداشته باشد. زنان محکوم به گتونشینی و حذف از جامعه اما تا همیشه از درون عکسهای کاوه گلستان به مخاطب خیره نگاه میکنند و یادآور خاطرات سرکوب شده شهری هستند که نه تنها روسپیگری در آن به افسانهها بدل نشد، بلکه روند جداسازی به شکلهای مختلف و برای گروههای مختلف اجتماعی در آن ادامه دارد.