ترجمه اختصاصی نوریاتو: ۶ آپریل ۱۹۹۴ نسل کشی رواندا با دستور قتل اقلیت توتسی توسط دولتی که در اختیار اکثریت هوتو بود آغاز شد و طی حدودا ۱۰۰ روز نزدیک به یک میلیون نفر کشته شدند. جمعیت کشور به شدت کاهش یافت و از هر ده نفر یک نفر کشته شدند. اکثر قتلها با دست، قمه و یا چماق انجام شده بود و اغلب قاتلها و قربانیان یکدیگر را میشناختند.
عکاس مگنوم ژیل پرس که قبلا وحشت پاکسازی نژادی بوسنی را ثبت کرده بود، هنگام نسل کشی رواندا به این کشور سفر کرد. آثار او در این کشور بعدا در کتابی به نام سکوت چاپ شد و در کنار کتاب قبلی او، خداحافظ بوسنی تبدیل به بخشی از پروژه بلندمدت ژیل پرس با نام نفرت بر تو برادر را تشکیل داد. این پروژه یک اکتشاف عکاسانه از حلقههای ظاهرا غیرقابل گریز خشونت و نفرت است.
درمورد نسل کشی رواندا پرس گفته است: “عظمت این فاجعه فراتر از تصور ماست و فقط به خاطر بیتفاوتی دنیای غرب و کشورهای پیشرفتهای که توانایی مداخله و جلوگیری از آن را داشتهاند اتفاق افتاده است.”
مطالعه بیشتر: بازخوردهای منفی برای یک عکاس خیابانی
یک خبرنگار با نام فیلیپ گورویچ مشارکت کننده و نویسندهی نیویورکر و سردبیر سابق پاریس ریویو پس از نسل کشی رواندا از این کشور گزارش داده است. نتیجه این گزارشات اولین کتاب وی، ما دوست داریم به شما بگوئیم که در آینده توسط خانواده خودمان کشته خواهیم شد بود. این اثر جایزه کتاب لسآنجلس تایمز، جایزه جورج ک. پولک جایزه مارتا آلبرند برای اولین کتاب غیرتخیلی، جایزه هلن برنشتین از کتابخانه عمومی نیویورک و جایزه کتاب اول گاردین را از آن خود کرد. ما دوست داریم رویدادهای شوکهکننده نسل کشی، فاکتورهای اجتماعی و تاریخی که زمینهساز چنین اقدامات خشونتآمیزی شدند و اتفاقات پس از آن را مورد بررسی قرار میدهد.
ما در این مقاله گلچین پرس از کتاب سکوت را به همراه نوشتههای گورویچ برای شما آماده کردهایم.
هشدار: این مقاله حاوی تصاویر آزاردهنده میباشد.
نزدیک مرز رواندا، گوما، زایره، ۱۹۹۴
ژیل پرس این آثار را سال ۱۹۵۵ یعنی یک سال پس از نسل کشی رواندا در کتابی به نام سکوت منتشر کرد. این نام من را یاد معادلهای انداخت که یک دهه قبل و در میان اپیدمی ایدز فراگیر شده بود: سکوت = مرگ. من تازه از رواندا برگشته بودم که محل قتلعام کلیسا در نایروبی را دیدم که تقریبا همانطور که ژیل آن را دیده بود باقی مانده بود. هنگامی که پدرم چیزی که من درباره آن نوشته بودم را خواند، مرا به این قطعه متن از جمهوری پلوتو ارجاع داد:
مطالعه بیشتر: سلفیبازهای قدیمی
“لئونتیون، پسر آگلایون درحال بالا آمدن از پیرائوس در نزدیکی قسمت بیرونی دیوار شمالی بود که ما متوجه چند جنازه درکنار جلاد شدیم. او احساس کرد که دوست دارد به آنها نگاه کند و در عین حال ازینکه چنین فکری کرده بود احساس انزجار کرد و تلاش کرد رویش را برگرداند. برای مدت کمی او با خودش جنگید و دستهایش را روی چشمهای خودش گذاشت اما پس از مدتی این علاقه بر او غلبه کرد، با دست چشمانش را تا جایی که میتوانست باز کرد و به سمت جنازهها دوید. او میگفت: “لعنت برشما، از این منظره لذت ببرید.”
رواندا، آپریل، ۱۹۹۴
لباس تنها چیزی بود که از این کودک پناهنده رواندایی باقی مانده بود و به همراه ۱۰۰۰ نفر دیگر توسط شبهنظامیان هوتو در کلیسای نایروبی به قتل رسیده بود. جنازههای آنها نیز تا ۴۴ روز پس از قتلعام پیدا نشد، رواندا، ۱۹۹۴
نگاه کردن سخت است و نگاه نکردن هم سختتر. دقیقا هم باید به این شکل باشد.
مطالعه بیشتر: ورلدپرس فوتو سال ۲۰۱۹
۲۵ سال میتواند مدت زمان طولانی باشد و میتواند یک لحظه کوتاه باشد. چیزی که در تصاویر ژیل مشاهده میکنید فقط به خاطر آنکه او از آنها عکاسی کرده است و شما به عکسهای او نگاه میکنید باقی مانده است. هرچیزی که آن زمان وجود داشته است فقط به عنوان یک خاطره تا به امروز باقی مانده است. زندگی همین است و زندگی = صداها. رواندا پر از صداست و صداها پر از خاطره هستند. من برخی از این صداها را ضبط کردهام و این برخی از چیزهایی هستند که مردم طی سالهای اخیر گفتهاند:
آلبوم عکس پیدا شده در محل قتلعام، نیاماتا، رواندا، ۱۹۹۴
رواندا، آوریل، ۱۹۹۴
زن
امروز جادههای آسفالت داریم و از این تلفنهای کوچک استفاده میکنیم. جوانان نیز به پایتخت میروند اما تغییر بزرگی که ما به آن نیاز داریم ماشین بیشتر یا هرچیزی مانند آن نیست. بهترین تغییر میتواند این باشد که مردم چطور فکر میکنند. چیزی که من را آزار میدهد سر مردم است. من نمیتوانم درک کنم که چطور یک نفر از قمه برای کشتن فردی استفاده کرده است و بعدا از همان قمه برای کشتن گاوی که میخوردند استفاده کرده است. این به معنی این است که آنها از خون انسان تغذیه میکنند. آنها مانند کفتارها شدهاند. چطور ممکن است چنین انسانی تغییر کند و دوباره به میان ما بازگردد؟
رواندا، ۱۹۹۴
محل قتل عام، غارتگرها توسط نیروهای دولتی در محله کلیسای روکارا دستگیر و کشته شدهاند. کابگایی، رواندا، ۱۹۹۴
محل قتل عام نایروبی، نایروبی، رواندا، ۱۹۹۴
مطالعه بیشتر: فضانورد تنها
مرد
من کسی بودم که برای او در زندان غذا میآوردم. همه به خوبی میدانند که من خودم یک قاتل نبودم و فقط فرزند یک قاتل بودم که برای پدرش غذا میبرد. من هیچوقت رابطه بین خودمان را از بین نبردم. این رابطه خیلی خسته کننده بود و من شرمنده بودم. حتی بعضی وقتها من از مدرسه فرار میکردم تا برای او غذا ببرم. ولی من میخواستم این کار را انجام دهم. من پدرم را انتخاب نکرده بودم. من انتخاب کرده بودم این کار را انجام دهد. من غذایی که او هر روز میخورد را حمل میکردم ولی سنگین بود، خیلی سنگین بود.
یکی از قربانیان نسل کشی رواندا. بیش از ۱۰۰۰ پناهنده در این مدرسه علوم مذهبی توسط نظامیان هوتو کشته شدند. نایروبی، رواندا، ۱۹۹۴
عکس ۱۱: لباس و استخوانهای پودرشده تنها چیزی بود که در نسل کشی رواندا از این پناهنده باقی مانده بود. جنازه ۱۰۰۰ پناهنده نایروبیایی که در کلیسای محلی نایروبی پناه گرفته بودند توسط جبهه وطن پرستی رواندا که ۴۴ روز پس از نسل کشی رواندا در حال پیشروی بودند، کشف شد. یکی از اعضای این مدرسه علوم دینی که از قتلعام گریخته بود شبهنظامیان هوتو که با نام اینتراهاموی شناخته میشدند را به عنوان مسئول قتلعام به یک خبرنگار معرفی کرد. در همین حین منطقه تحت کنترل جبه وطن پرستی رواندا وارد صلح شده بود و پناهندگان توتو و روتسی که توسط خشونتهای قبیلهای که هزاران نفر را کشته بود تغییرمکان داده بودند، در اینجا پناه گرفتند. رواندا، ۱۹۴۴
مرد
دادگاهها به ما این اجازه را داد که بخشی از واقعیت را درک کنیم ولی نتوانسته بود تمام مشکلات ما را حل کند. پروسه تمام شده است اما تاریخ متوقف نشده است. زیرا هنوز بدبینی وجود دارد. وقتی من به دنبال پدرم میگشتم همه میگفتند: “آره، آره، او را میشناختیم.” ولی هنگامی که میگفتم:”او کشته شده است. چه اتفاقی افتاد؟” همه میگفتند من آنجا نبودم، من مریض بودم، من بازار بودم.” مزخرفاتی از این دست. اما هنگامی که دادگاهها شروع شد مردم میگفتند:”اگر بخواهند من را محکوم کنند و من حرفی نزنم ممکن است برای خودم دردسر درست کنم.”
مطالعه بیشتر: منطقه ممنوعه چرنوبیل
مرد
وقتی ما دولت خوبی داشته باشیم، مردم خوبی هم خواهیم داشت ولی اگر دولت بد باشد، مردم هم بد خواهند بود زیرا مردم کاری را انجام میدهند که دولت به آنها میآموزد. مشکل قبیله نیست.
بناکو، تانزانیا، ۱۹۹۴
زن
ما توسط عظمت جنایات نسل کشی رواندا غرق شدهایم و همه چیز پس از این نسلکشی عظیم، عظیم خواهد بود (پرواز بزرگ به کنگو، اتفاقاتی که در آنجا رخ داد، بحثهایی که این اتفاقات راه انداختند، سالهای قتلعام، جنگهای کنگو). تمام موضوعاتی که اینجا اتفاق افتادهاند نشانهای از عظمت دارند. این اتفاق مانند وقتی است که یک گور دستهجمعی را باز میکنی. این موضوع همیشه موضوع بزرگی است ولی مردم باید گونهای با آن رفتار کنند که یک اتفاق عادی است. زیرا در غیر این صورت نمیتوانند زندگی کنند. من متوجه عادی شدن باز شدن قبرهای دستهجمعی نیز قرار گرفتم. یک نفر ممکن است قبری را باز کند و انتظار داشته باشد دو جنازه داخل آن باشد ولی با ده، سی، صد یا شش هزار جنازه روبرو شود. درمورد این قبر مطمئنا صحبتهایی خواهد شد اما روز بعد شما آن را فراموش خواهید کرد. قبر بسته شده است و شما به مزرعه لوبیا خودتان باز میگردید.
پناهندگان جوان در کمپ بناکو، منطقه انگارا، تانزانیا، ۱۹۹۴
مطالعه بیشتر: ۷ دلیل برای خندیدن از نگاه فرانس هالز
مرد
من فکر میکنم افراد دورگه کمی بیشتر از بقیه در نسل کشی روانده آسیب دیدند. من نمیتوانستم وضعیت خودم را مشخص کنم. من چه چیزی هستم؟ اگر به سمت قبیله هوتو بروم میگویند تو از ما نیستی و اگر به سمت توتسی بروم آنها نیز همین را میگویند. این مشکل بزرگی بود.
کمپ پناهندگان، رواندا، آپریل، ۱۹۹۴
رواندا، آپریل، ۱۹۹۴
مدرسه علوم دینی که در زمان نسل کشی رواندا ۳۰ هزار پناهنده توتسی در آن پناه گرفته بودند. این مدرسه توسط شبهنظامیان هوتو و یگانهای دولتی محاصره شده است. کابگایی، رواندا، ۱۹۹۴
بیمارستان نزدیک یک کمپ مراقبت، کابگایی، رواندا، ۱۹۹۴
زن
اینکه امروز درگیر تاریخ باشیم چه فایدهای دارد؟ نسل کشی رواندا اتفاق افتاده است و تمام شده است. هیچ حق انتخابی نداریم. حق انتخاب زیادی نداریم. تنها انتخابی که داریم این است که با هم در یک جو خوب زندگی کنیم. در غیر این صورت همیشه عذاب خواهید کشید. بهتر است که خودتان را آرام کنید و به خودتان آرامش بدهید. این تنها راه کنار آمدن با مشکلات است.
تانزانیا، آپریل، ۱۹۹۴
کمپ پناهندگان رواندا در منطقه انگارا، نزدیک مرز رواندا، تانزانیا، ۱۹۹۴
کمپ پناهندگان رواندا در منطقه انگارا، نزدیک مرز رواندا
مرد
خیلی سخت است که ده بیست سال با سوالات بیجواب زندگی کنی. وقتی که جنازه یا باقیمانده جنازه نزدیکانت که در نسل کشی رواندا کشته شدهاند را پیدا نکرده باشی و هیچکس هم اعتراف نکرده باشد، واقعا آسیب میبینی. مثلا تا به امروز همسر من هیچ اطلاعاتی از اینکه چه وقتی و چگونه پدرش کشته شد ندارد. چندین سال مردم میگفتند که شاید او روزی برگردد و او چندین سال را به همین امید گذراند. تصور کنید یک نفر ۵ سال، ۱۰ سال، ۱۵ سال به چنین چیزی اعتقاد داشته باشد.
مطالعه بیشتر: تاریخچه و انواع مختلف رنگ قرمز
قسمت بد ماجرا این است که او اعتقاد دارد چندنفر از این موضوع اطلاع دارند و چیزی نمیگویند. اما از آنجایی که مدارک کافی ندارد نمیتواند به آنها نزدیک شود و درمورد پدرش سوال بپرسد. او سوالاتی دارد ولی ما بعد از اینکه برای ۲۰ سال آنها را در خاطر داشتیم، به او گفتم میدانی که این درگیری قلبت را آزار میدهد. بهتر است فکر کنی او هم دچار همان شرایطی شد که بقیه دچارش شدند.
کودکان رواندائی، اکثرا یتیم، در یک کمپ پناهندگی، گوما، زایره، ۱۹۹۴
پناهندگان رواندایی در یک کمپ کمپ پناهندگی، گوما، زایره، ۱۹۹۴
گوما، زایره، ژولای، ۱۹۹۴
مرد
تو میتوانی اینجا یک خانه بسیار زیبا بسازی. بعد من بگویم، دیدید، این مرد با پولهای زیادی که زمان نسل کشی رواندا گرفته این خانه را ساخته است. او افراد زیادی را کشته است و پولهای آنها را دزدیده است. الان میخواهد به من نشان دهد که پول دار است. پس اجازه بده به او نشان دهم حتی با اینکه پدر و مادرم کشته شدهاند و هنوز تنها هستم، میتوانم بیشتر از او کار کنم. نشان دهم که قویتر از او هستم. در این صورت اگر او ۴۰ میلیون درآمد دارد، تو باید ۶۰ میلیون درآمد داشته باشی تا به او نشان دهی قویتر هستی. امروزه با چنین جنگهایی روبرو هستیم. این یک نوع مبارزه غیرمستقیم است. تو نمیتوانی او را لمس کنی، تو نمیتوانی چیزی به او بگوئی، اما به او فکر میکنی.
پناهندگان رواندایی در یک کمپ کمپ پناهندگی، گوما، زایره، ۱۹۹۴
مطالعه بیشتر: پیشارافائل
زن
از خانواده مادری من فقط یک نفر از نسل کشی رواندا نجات یافته است. پسر دخترعموی مادرم که تقریبا همسن من است. او دیوانه است و در جایی شبیه به زندان در پایتخت زندگی میکند. یک نفر در خانهی او در اینجا زندگی میکرد که او آمد و خانه را تخلیه کرد. او به کسی که در خانهاش زندگی میکرد میگفت: ببین من نمیخواهم کسی اینجا زندگی کند، من میخواهم خانه خودم را خراب کنم. بعدا او دورتادور خانه را درخت کاشت که باعث میشد مارها به داخل خانه بیایند. او ذهن عجیبی داشت. اگر میدیدید که او چه حرفهایی میزند، چطور خودش را مست میکند متوجه میشدید که او از خودش متنفر است. هیچکس نمیتواند در این وضعیت نجات پیدا کند. او اهمیتی به درآمد داشتن نمیدهد. او فقط کارهایی میکند که از روی احساسات به ذهن او خطور میکنند.
قربانیان وبا که در کمپهای پناهندگی شایع شده بود. گوما، زایره، ژولای، ۱۹۹۴
قربانیان رواندایی وبا، پس از اینکه یک موج شدید وبا در کمپهای پناهندگی فراگیر شد دفن شدهاند. گوما، زایره، ۱۹۹۴
جنازه قربانیان رواندایی وبا که روی هم تلنبار شدهاند. گوما، زایره، ۱۹۹۴