نمایشگاه بازنگرانه عکاس مگنوم، سوزان میسلاس، با نام «میانجی گریها» یکی از چهار مجموعه اثری است که برای جایزه موسسه عکاسی دوچه بورز سال ۲۰۱۹ انتخاب شده است. برای «میانجی گریها» از آثار میسلاس طی چهار دهه استفاده شده است و شامل پروژههایی مانند «دختران خیابان پرنس» و «رقصندههای کارناوال» و همچنین گزارش او از انقلاب و شورش نیکاراگوئه به مدت ده سال، و همچنین اثر طولانی مدت او درباره کردها که تبدیل شد به کتاب عکس ای با نام کردستان: در سایه تاریخ میباشد.
میسلاس دراین پروژه که کارل مِیِر، منتقد نیویورک تایمز، آن را «آلبوم خانوادگی مردم رها شده» توصیف کرده، از طریق مصاحبهها، عکسها و همچنین جمع آوری تصاویر شخصی، قومیو تاریخی آرشیو تصویریای از مبارزه کردها برای رسیدن به استقلال ملی خلق کرده است.
کریستوفر هیچنز در نقد کتاب لس آنجلس اینطور نوشته است: «سوزان میسلاس با نهایت کوشش و دلسوزی کلاژی ترکیب کرده، ترکیبی را قاب بندی کرده، قابی را طراحی کرده، طراحیای را درهم آمیخته و با استفاده از برقراری تعادل ماهرانه بین متن و دوربین موفق شده است مجموعهای زیبا و در عین حال آموزنده را پدید آورد…»
پروژه عکس کردستان میسلاس در گالری عکاسان لندن به عنوان بخشی از نمایشگاه دوچه بورز تا دوم ماه ژوئن به نمایش گذاشته شده است.اینجا مقدمه کتاب عکس کردستان: در سایه تاریخ اثر میسلاس را به همراه تعدادی از عکسهایاین کتاب آوردهایم.
مطالعه بیشتر: سباستیائو سالگادو: نیمه پنهان
قلعه دیزه، شمال عراق: آوریل ۱۹۹۱
در هر گردنه کوه، یک روستای دیگر با خاک یکسان شده است؛ خانههای سنگی تبدیل به کپههایی از خرده سنگ شده اند. خبری از برق و آبِ شیر نیست، غذای کمیوجود دارد. مردم زیر تختههای بتونی در ویرانههای خانههای سابقشان زندگی میکنند. آنها تصمیم گرفته اند که دراین سرزمین بی حاصل زندگی کنند تااینکه محکوم به آوارگی در ترکیه یاایران شوند.
وقتی جنگ خلیج فارس آغاز شد من هم مانند اکثر آمریکاییها چیز زیادی در مورد کردها نمیدانستم. اولین دیدار من ازاین منطقه خیلی کوتاه بود.ایران که میخواست رسانههای غربی شاهد نیاز مبرم کردها به کمکهای انسان دوستانه باشند، دسترسی به اردوگاههای پناهندگان را تسهیل کرد. به من یک ویزای ۵ روزه دادند؛این زمان برای ترک پاریس، عبور از مرزایران و رسیدن به منطقه “آزاد” شمالِ عراق بسیار کم بود. آن زمانی که توجه کل دنیا به فرار کردها جلب شده بود، من به سمت جایی میرفتم که آنها از آنجا آمده بودند. من در همان جادهای حرکت میکردم که هنوز بسیاری از کردها در حال گریختن از طریق آن بودند. از آنچه که دیدم حیرت کردم.
تا آن زمان هرگز چنین ویرانی کامل و سازمان یافتهای از زندگی روستایی ندیده بودم، حتی در مدت ۱۰ سالی که از جنگهای آمریکای مرکزی گزارش تهیه میکردم.
اگرچه طی حدود یک دهه تعداد بسیار کمیگزارشگر غربی به شمال عراق رفته بودند، گهگاه از طریق شبکه کردی گزارشهایی در مورد عملیات “انفال” سال ۱۹۸۸ صدام حسین به بیرون درز میکرد؛ عملیاتی وحشیانه برای نابودسازی. گفته میشد که حدود ۱۰۰۰۰۰ کُرد “ناپدید” شده بودند. بعد از گزارشهایی مبنی بر کشف گورهای دسته جمعی در سرزمین محصور کردها، گروه دیدبان حقوق بشر نمایندگانی را برای تحقیق به آن ناحیه اعزام کرد. فرصت مناسبی بود، چون هیچکس نمیدانست چقدر طول میکشد تا صدام دوباره قدرت نظامیاش را بازیابد و مجددا کنترل روی منطقه را مطالبه کند.
از من خواستند که دکتر کلاید اسنو، یک مردمشناس قضایی که به خاطر نبش قبر گورهای دسته جمعی آرژانتین و شیلی شهرت داشت را همراهی کنم.وظیفه من عکاسی از شواهد بود (زخمهای بازماندگان، قبرهای بی نشان، لباسهایی که زمانی بر تن افراد بودند و حالا بی نام و نشان دفن شده بودند، سوراخهای گلوله در جمجمهها، جسدهای قابل رویت) اینکه عملیات انفال ۳ سال قبل از آن به اتمام رسیده بود از فوریت کار ما کم نمیکرد. من عضوی از یک تیم بین المللی با قصد ساختن یک پرونده قانونی بر ضد وحشیگری صدام حسین بودم. با کمک گروه کوچکی از کُردها جاهایی که قبرکنها به یاد داشتند که مردهها را دفن کرده بودند را کندیم. با دقت زیاد زمین را بیل زدیم و خاکها را با دست کنار زدیم تا اینکه بالاخره جمجمه یک پسر نوجوان ظاهر شد، هنوز یک چشم بند با پارچه مصنوعی دور آن بسته شده بود. دکتر اسنوِ باتجربه بدون اینکه نیاز به ابزار داشته باشد سوراخها را اندازه گیری کرد تا بُرد، کالیبر و نوع اسلحه را تعیین کند. او به این نتیجه رسید که پسر قربانی اعدام با اسلحه شده بود.
مطالعه بیشتر: پرترهها و پنجرهها
این اولین گور دسته جمعیای که نبود که ثبت کرده بودم. ولیاین بار به پایان داستان رسیده بودم. هیچ رابطهای با کردها نداشتم و هیچ ایدهای نداشتم که چرا این قتلها اتفاق افتاده بود. حس عجیبی داشتم، از زمان حال عکاسی میکردم در حالیکه اطلاعات خیلی کمی از گذشته داشتم. حالا میفهمم که کندن این قبرها بود که مرا به سالهای سال کند و کاوِ بیشتر وا داشت.
پاوه، ایران: سپتامبر ۱۹۹۱
در ویترین یک استودیو عکاسی کوچک، عکسهای معمولیای از عروسیها و تولدهای اخیر شهر دیده میشود. در کناراین عکسهای آشنا عکسی، بسیار وحشتناک، از مردهایی است که سر از بدن جدا شده کُردها را روی نیزههای بلند حمل میکنند. از صاحب استودیو سوال میکنم و او میگوید که نمیداند که چه زمانی عکس گرفته شده یا کجا آن را پیدا کرده. و هیچایدهای هم ندارد که آن سرها متعلق به چه کسانی بوده اند.
صاحب استودیو که یک مرد کُرد است اطلاعات کمی در مورد این حوادث دارد، با این حال این عکس را به عنوان نمادی از رنج مردمش نگه داشته است، به عنوان تکهای از گذشته، به عنوان مدرکی در تاریخ. دقیقا نمیدانم چرا ولی از او میپرسم که امکانش هست یک کپی از تصویر داشته باشم. نقش عکاس محلی – به عنوان نگهبان آرشیو جمع آوری شده – در حال کپی کردن تصویری از دنیای خودش برای به اشتراک گذاشتن آن با یک فرد کاملا غریبه مرا حسابی تحت تأثیر قرار داد.
امروزه «کردستان» روی نقشه وجود ندارد. از سال ۱۹۱۸ وطن کردها تقسیم شده بین ترکیه، عراق، ایران، سوریه و آنچه الان شوروی سابق نام دارد باقی مانده است. کُردها در هر کدام از این کشورها به طور مداوم به همگونی یا نابودی تهدید میشوند. اما کردستان به عنوان یک مکان در ذهن بیش از بیست میلیون نفر وجود دارد، بزرگترین گروه قومی دنیا که مملکتی برای خود ندارد.
به نظر میرسد یک تصویر تک افتاده در ویترین خطر کمی برای صاحبش داشته باشد، اما آن مغازه دار محلی قطعا مرد شجاعی است. وجود یک گنجینه قابل دسترس از عکس های کردستان در خاورمیانه غیرممکن است. تصادفی نیست که کردها آرشیو ملی ندارند.
برخی کردها اطلاعات زیادی در مورد افرادی که در قرن اخیر از سرزمینهایشان عبور کرده اند دارند. نامهای مسافران غربی، مبلغان مذهبی، مأموران ارتش و سرپرستهای استعماری در میان نامهای قهرمانهای کُرد خودشان به چشم میخورد. دوستم، بختیار امین، در مورد سرگرد نوئل، کسی که سال ۱۹۱۹ به انگلیسیها توصیه کرد که دقت کنند و بین کردها و همسایههای خاورمیانهای شان فرق قائل شوند با من صحبت کرد. بااینکه خاطرات نوئل در دفتر ثبت عمومیدر لندن یافت میشد، اما به تازگی به زبان کردی چاپ شده است. کردهای دیگر به من گفتند که برخی از کتابهای غربی که در مورد زندگی آنها نوشته شده بود را خوانده اند. کتابهای گرد و خاک گرفته، با تصاویر بسیار اندک، که خیلی وقت است دیگر چاپ نمیشوند را از قفسههای خانه شان بیرون میآوردند و آنها را با افتخار به عنوان روایاتی ارزشمند به من نشان میدادند. وقتی صفحات را ورق میزدم به تمام عکس هایی که از کردستان انداخته شده بودند و بعد ازشان گرفته شده بودند فکر کردم.
مطالعه بیشتر: فیلم: عکاسی خیابانی در گذر زمان
خود من هم همچین مسافری بودم. به این فکر کردم که آن عکسهای قدیمیکجا هستند، مسیر سفر آنها را تجسم کردم -نگاتیوهای نیتراتی یا شیشهای که با دست جا به جا میشدند، یا از طریق کشتی- تا در آلبومی چسبانده شوند یا به آرشیوها اضافه شوند، و یا در انباریها ناپدید شوند. دلم میخواست مسیرهای آن مسافران غربی قدیمی را دنبال کنم و یادبودها و خاطرات سفرهایشان را پیدا کنم.
نیویورک: سپتامبر ۱۹۹۲
آرشیوها سرزمینهای عجیبی اند، هر کدام با سازمان متمایز خودش. عکسها اغلب در فایلها ساکن میشوند بدون ثبت کردن تاریخ، اسم، مکان یا واقعه. در «آرشیو بِتمَن» اجازه داشتم که نگاهی به پوشههای کاغذی بیندازم (این آرشیو هنوز کاملا کامپیوتری نشده). در پوشه “ایران” عکسی پیدا میکنم از مردی باوقار که روی صندلیای که روی یک فرش وسط چشم اندازی خالی قرار داده شده نشسته، مردهایی که لباس کُردی به تن دارند پشت سرش هستند. امکان نداشت این عکس بدون جستجو پیدا شود. در شرح تصویر نوشته شده که او یک ژنرال است ولی هیچ اشارهای به کُردها نمیکند.
پیدا کردن یک عکس معمولا مانند برداشتن یک قطعه از جعبه پازلی است که عکس روی جلد ندارد. هیچ درکی از کلیت آن وجود ندارد. هر عکس، بخش اسرارآمیزی از چیزی است که هنوز آشکار نشده.
در آرشیوهای غربی کلمه “کردستان” به ندرت در فهرستها آمده است. کُردها بر اساس کشورهایی که در آنها به عنوان اقلیت زندگی میکنند فهرست میشوند؛ اکثر مواقع در فهرستهای آرشیوی آنها به عنوان “گروه قومی” دیده میشوند. در هر مجموعه این طبقهبندی متفاوت است؛ عکس به عنوان توصیف قوم نگاری یا شی زیبایی شناسی دیده میشود؛ به خصوص اگر عکس توسط یک عکاس معروف گرفته شده باشد. به ندرت اطلاعات تاریخیای در مورد مردمیکه از آنها عکس گرفته شده و بعد طبقه بندی شده اند وجود دارد. اما تصویر همچنان مدرکی است از یک مواجهه.
هر عکسی داستانی را تعریف میکند و یک داستان دیگر هم پشتش دارد: عکس از چه کسی گرفته شده؟ چه کسی آن را خلق کرده؟ چه کسی آن را پیدا کرده؟ چطور به جا مانده؟ از خود میپرسم با نگاه کردن به همچین عکسی چه چیزهایی در مورد هر گونه مواجههای میتوانیم بفهمیم؟ ما شی را داریم، اما از داستان خلقش جدا شده است.
مطالعه بیشتر: چطور یک رابطه را تمام کنیم؟
آنچه توجه من را جلب کرد فصل مشترک و تأثیر متقابلی بود بین کسانی که زندگی کُردی را شکل داده بودند با زندگی وقایع نگارانی که عکسها را ثبت کرده بودند- عکاسها و کسانی که از آنها عکس گرفته شده بود، اهداف تبادل فرهنگی،اینکه چطور قهرمانهای مختلف سر راه همدیگر قرار گرفته بودند. هر دو رد پایی از خود در تاریخ کُردی گذاشته بودند.
دیاربکر، ترکیه به اربیل، شمال عراق: اکتبر ۱۹۹۲
باز هم از مرز به سمت عراق عبور میکنم،این بار با اسد گوزی، جنگجوی سابق پیشمرگه، سفر میکنم؛ کسی که علاوه براینکه مترجم است یک راهنمای کامل هم هست. داخل اتاقهای خالی، مردها روی فرش مینشینند و به دیوار تکیه میدهند، چای مینوشند؛ زنها پنهان شده اند، درست مانند داستانهایشان. ما فقط بهاین دلیل که زنهای غربی هستیم میتوانیم کنار مردها باشیم.
اسد میداند که به چه کسی نزدیک شود و چطور از مراسم پر از لطف و طولانی کُردی قدردانی کند. رسم براین است که دیدار ما را با یک وعده غذایی جشن بگیرند. چند ساعت بعد، آلبومهای عکس و کیفهایی پر از عکس از داخل کمدها بیرون میآیند و ناخودآگاه خاطرات را برمیانگیزند. تدریس تاریخ و زبان کُردی در تمامیمدارس ترکیه وایران غیرقانونی است. بنابراین داستانهایی که در خانوادهها دهان به دهان میچرخند بیشتر آنچه که از گذشته میدانیم را در بردارند و آنها را برای نسلهای بعد حفظ میکنند.
نمیتوانم از سنت خارجیهای استعمارگر فاصله بگیرم. سفر میکنم و جمع میکنم، برمیدارم و ذخیره میکنم، دسته بندی میکنم، مصرف میکنم و صاحب میشوم. بااینحال همچنین احساس نیاز میکنم که آنچه که در حین تلاش برای بازسازی گذشته از قطعههای پراکنده کشف میکنم را به وطن خود بازگردانم.
من و دستیارم، لاراهابِر، با کپیهایی از عکسهای آرشیوهای غربی به شمال عراق برگشتیم. از خانهای به خانه دیگر به دنبال کمک برای شناسایی یک قیافه آشنا، یک نما، یا صرفا تاریخی که ممکن است یک لباس یا رسم از آن پرده برداری کند میرفتیم. همینطور که میرفتیم یادداشت برداری میکردیم. ما به همراه اسد ابتدا به خانههای آقاها و شیخهای قدرتمند سر زدیم و بعد شروع کردیم به دنبال کردن شجره نامه خانوادههایی که بهایفای نقشهای مهمیدر تاریخ استقلال طلب کردی شهرت داشتند.
مطالعه بیشتر: دریاچه قو در قاب عکس
با گذشت زمان نقش من بین سازنده و کلکسیونر تقسیم شد. عکاسی را کنار گذاشتم، فقط گاهی از عکسهای خانوادگیای که از قبل وجود داشت با سیستم پولاروید کپی میگرفتم. احساس فوق العاده خوشایندی داشتم وقتی کنار خانوادهها مینشستم، ابتدا یک عکس پوزیتیو را برمیداشتم (پشت عکس جای بسیار مناسبی برای یادداشت برداری بود)، سپس به همراه میزبان ظاهر شدن نگاتیو در محلول سدیم را تماشا میکردیم. عکسهای اصلی گرانبهای آنها پیش خودشان میماند، اما به ما اجازه میدادند که از روی آنها کپی بگیریم و با خود ببریم.این لحظات موهبت محسوب میشد: دعوت شدن به داخل خانه، گوش دادن به قصه گوها، و سپس خوردن و خوابیدن روی زمین شان. ما همه جا غریبه بودیم، بااینحال به محضاینکه مردم میفهمیدند که دارند در تکمیل یک خاطره دسته جمعی مشارکت میکنند با اعتماد از ما استقبال میکردند.
اربیل، شمال عراق: آوریل ۱۹۹۳
یک دانشمند کُرد ساکن نیویورک یک عکاس مشهور را به ما معرفی کرد، که حالا مرده است. در عراق پسرِ آن عکاس با تردید از ما استقبال میکند، ابتدا در مورد صحبت کردن از ارث پدری اش محتاط است. بعد از صرف چای، او پشت خانه ناپدید میشود و سپس با جعبههای نارنجی کوچکی که پر هستند از نگاتیوهای شیشهای باز میگردد. آنچه از آثار برجسته پدرش به جا مانده است را به ما نشان میدهد.
چاپ کردن عکس از نظر تدارکاتی کار پیچیدهای است و باید با احتیاط زیاد انجام شود. یک تاریکخانه کوچک در شهر قرض میگیریم، مواد شیمیایی خانگی را مخلوط میکنیم، و از کاغذهایی که من از نیویورک آورده ام استفاده میکنیم. پرترههای رسمیای از خانوادهها و افراد سرشناس، رویدادهای خصوصی و عمومینمایان میشوند. یک عکس بیرون میآید: گروهی از کردها پشت سر فردی با لباس رسمی، پرچمایران بالای سر آنها آویزان است. یک لحظه مهم، یک بازه زمانی کوتاه قبل ازاینکه قدرت درایران متمرکز شود؟ یک عکساین امید را برمیانگیخت که کردها میتوانند سرزمینهای اجدادی شان را کنترل کنند؟ یااینکهاین عکس احتمال از دست رفته دیگری را یادآوری میکند، رؤسای قبیلهای که به دیگر رئیسهای رقیب شان خیانت میکنند؟ هنوز هیچ راهی برای دانستناین موضوع وجود ندارد.
بعد ازاینکه چاپ عکسها را تمام میکنم، پسر آن عکاس صفحههای شیشهای را جایی در حیاط پشتی خانه مجددا دفن میکند تا مطمئن شود که اگر هر اتفاقی هم در عراق بیفتد، عکسها یکجوری سالم میمانند.
چند سفر بعدی مان برای دنبال کردن یک هدف انجام شد- سعی کنیم از عکسهایی که برای کردها خیلی خطرناک است بخواهند از مرز عبور دهند دوباره عکاسی کنیم. حتی یک عکس خانوادگی میتواند به عنوان یک حرکت ضد رژیم در نظر گرفته شود اگر برداشت ماموران از آن نشانهای از هویت کُردی و در نتیجه مرتبط با جنبش استقلال طلبی باشد. از خودم میپرسم از بین تقریبا نیم میلیون پناهنده کُرد که در حال حاضر ساکن کشورهای اروپایی هستند، چند نفر از آنها مجبور شدند عکسهایشان را جا بگذارند.
مطالعه بیشتر: انتقام «جان ویک» از انتقام جویان
همینطور که عملیاتهای نظامیدر استانهای کردنشین ترکیه شدت میگرفت، دلم میخواست دوربینم را بردارم و از آنچه که اتفاق میافتاد عکاسی کنم یا حداقل شاهدش باشم- روستاها در آتش میسوختند و هزاران خانواده کُرد مجبور به تخلیه خانههاشان بودند. اما جا به جایی در آن منطقه محدود شده بود: روزنامه نگارها –به خصوص عکاسها- مجبور بودند به مسئولان محلی گزارش دهند و اجازه نداشتند آنجا پرسه بزنند. کُردها دیگر نمیتوانستند با غریبهها حرف بزنند یا در مورد تاریخی که مدتها به طور علنی انکار میشد صحبت کنند.
سرانجام ترکها مرزشان با شمال عراق را بستند، جریان کارگرهای غیردولتی را کاهش دادند و ویزاها را برای خارجیهایی که سابقا به راحتی از مرز عبور میکردند را محدود کردند.این به آن معنا بود که من دیگر نمیتوانستم در “منطقه نظامی” عکاسی کنم یا در هیچ جای کردستان به جمع کردن عکس ادامه دهم. تنها امکانماین بود که تحقیقاتم را در آرشیوها از سر بگیرم و کارم را در تبعید ادامه دهم.
نیویورک: ژوئن ۱۹۹۳
مردم به فرستادن عکس ادامه میدهند. از طرف نوه پرسیوال ریچاردز، کسی که سال ۱۹۱۹ همراه سرگرد نوئل به کردستان رفت، بستهای رسید. در کنار عکسها، انبوهی است از چند نامه که ریچاردز با مداد برای همسرش نوشته بوده، مدرک ازدواج اش، یک پاسپورت و قبض تابوت اش که اندازه و قیمت اش در آن نوشته شده – زندگی یک مرد حالا در یک کیف پلاستیکی زرد خلاصه شده است. استودیوی من پر است از مجموعه عکسهایی که توسط مردها و زنهایی ثبت شده که من هیچ وقت ملاقات شان نکردم، افرادی که اکثرشان قبل از تولد من مُرده بودند.
نیویورک: سپتامبر ۱۹۹۳
کتابی در کتابخانه است، جمهوری کُردها سال ۱۹۴۶، با جزئیاتی در مورد مدت کوتاهی در تاریخ که کردهاایالت مستقل داشتند. بعد از یک سال، ارتشایران به شهر مرکزی مهاباد حمله کرد. کردها تمام مدرکها و عکسهایشان را از ترس تلافیهای بعدی نابود کردند.
میدانم که نویسنده کتاب، ویلیام ایگلتون، حالا هماهنگ کننده ویژه سازمان ملل در سارایوو است. در دهه ۵۰ او در کنسول آمریکا درایران خدمت میکرد و مصاحبهها و اسناد موجود درباره جمهوری مهاباد را جمع آوری کرد. برای او نامه مینویسم و از او در مورد عکسهایی که در کتابش چاپ شده سوال میپرسم.
نیویورک: ۲۲ نوامبر، ۱۹۹۴
جواب ایگلتون به دستم رسید- انبار وینا جایی که او تمام اسنادش را نگهداری میکرده سوخته است. همه چیز از بین رفته است به جز عکسهایی که چند ماه پیش برای ما فرستاده بود. او اینطور مینویسد، «امیدوارم جایشان امن باشد، چون این عکس ها تنها چیزهایی هستند که از ماجراجوییهایم در کردستان به جا مانده اند.»
باقی ماندن چنین مدرکی چقدر میتواند اختیاری باشد.
مطالعه بیشتر: مرگ سقراط
بیشتر عکسها و دست ساختهای نوشتاری در مورد کردها که باقی میمانند، در غرب باقی میمانند. بخشی ازاین مسئله به خاطراین است که کردها ضمانت و بودجههای محدودی برای حفظ موزهها و کتابخانهها یا برای محافظت کردن از مجموعههای خصوصی دارند. عجیب آن که، برداشتهایی از فرهنگ آنها که توسط غریبهها- مبلغان مذهبی، سرپرستهای استعماری و مسافران قدیمی- انجام شده به صورت منابع ضروری از اطلاعات دیداری و نوشتاری در آمده است.
من در این اثر سعی کردم مواجهه کردها با غرب را بازآفرینی کنم و از خوانندهها بخواهم در کشف یک قوم از مکانی دور شرکت کنند بدون اینکه بداننداین پروسه چطور قرار است پیش برود.
این کتاب به هیچ عنوان یک تاریخ معتبر و کامل از کردها نیست. متنها و عکسها به صورت تکه تکه آمده اند تا نسبی بودن ذاتی اطلاعات ما را آشکار سازد.این کتاب، کتابی است از نقل قولها با روایتهایی در هم بافته و چندگانه که از منابع دست اول گرفته شده اند- مواد خامیکه تاریخ از آن ساخته شده است.
گزیدههایی از خاطرات و اسناد آنچه را که اغلب یک سند شخصی یا مبادله خصوصی بود را عمومیمیکند. نشان دهندهاین است که تاریخ چقدر تصادفی پدید میآید، تکههای روزنامه و بخشهای منتخب از زندگی نامهها آنچه را که توسط رسانه نشان داده میشد و باور عمومی مردم در آن زمان را آشکار میکنند. تاریخ شفاهی کردها که پراکنده شده دیدگاه غربی به زندگی کردها را مورد سوال قرار میدهد، همانطور که قدرتهای منطقهای محلی را زیر سوال میبرد. طرح کتاب عکسها را با تمام نشانه گذاریهای سن و سفر را بازآفرینی میکند، بنابراین نمای آن هم خود تاریخ بقا را آشکار میکند. تأکید میکنم که عکس یک شی است، یک دست ساخته که زمانی نگه داشته میشد و حالا پاره و لکه دار شده. عکس سندی است که در مقابل پاک شدن مقاومت میکند.
این کتاب به جای اینکه مانند یک پازل کامل باشد که تمام قطعاتش مرتب کنار هم جفت شده اند، یک موزائیک را آشکار کرده- فقط از دور شکل آن قابل تشخیص است.این کتاب بازسازیای است بر اساس چیزهایی که باقی مانده و احیا شده؛ نمیتوانیم بفهمیم چه چیزهایی از دست رفته. قطعا خیلی چیزها از دست رفته.
نیویورک: دسامبر ۱۹۹۶
درست قبل از روز کریسمس تلفن زنگ میخورد- اسعد گوزی در گوآم هست. ارتش آمریکا او و باقی کارمندان شرکتهای خصوصی تحت حمایت آمریکا را هوایی از عراق شمالی خارج کرده بود، اگر ارتش عراق باز میگشت ممکن بود جان این افراد در خطر باشد؛ او به همراه خانواده اش و حدود پنج هزار کرد دیگر رسیدند. آخرین دور جنگهای داخلیای که بین حزبهای کرد رخ داد، باعث حمله آگوست صدام شد. یک بار دیگر در حالی که کردها با یکدیگر میجنگند، خانوادهها دوباره از هم پاشیده میشوند.
مطالعه بیشتر: پاول کلی – جادوی ماهی
نیویورک: ۱۶ جولای، ۱۹۹۷
مصطفی خضری، کسی که اولین بار با او بهایران سفر کردم همین الان زنگ زد. بالاخره اسنادی که میخواستم را پیدا کرد، در باکو، آذربایجان. به دو سفر قبلی ام به آنجا فکر میکنم. برای من غیرممکن بود که به فایلهای KGB دسترسی پیدا کنم. میدانستم که آنجا ممکن است اطلاعاتی در مورد رابطه روسیه با جمهوری مهاباد کردها باشد. از او پرسیدم که چیزی در مورد اخراج کردها توسط استالین وجود دارد یا خیر. نتوانست پاسخم را بدهد.
سخت بود که به او بگویم کتاب قرار است تا دو هفته دیگر چاپ شود و نمیتوانم چیز دیگری به آن اضافه کنم.
همیشه چیزهای بیشتری برای آشکار شدن هست.
همانطور که مجموعهای از استخوانهایی که از زیر خاک بیرون آمدهاند میتوانند وقایع پنهان شده را آشکار کنند،این عکسها هم قابل انکار نیستند. اما مانند استخوانهای پراکنده،این عکس ها از کردستان هم بدون دانش در مورد مردم و مکانی که آنها از آنجا آمده اند جدا از اسکلت داستان باقی میماندند.
امیدوارم این کتاب بتواند، برای غربیها، وجود کسانی که دور افتاده اند را خلق کند و تیترهایاینده را با گذشته کردها پیوند بزند.
امیدوارم این کتاب بتواند، برای کردها، به عنوان کتاب مرجعی از تاریخ سرکوب شده باشد که حالا میتواند دوباره پس گرفته شود، البته نه بدون پذیرفتن ریسک.